باسمه تعالی
همیشه وقتی می خواهم با کسی زیادی سفره دلمو وا کنم چکشی ناقوس سرم را می کوبد که: "هی" توکلت کوو ؟! اووی عمو خدا رو ول کردی داری با بندش درد دل میکنی؟ بعد دلم کمی به خودش می آید و...
وقتی الف می خواست با جنس مخالف صحبت کنه نمی دونم چی میشد مهربون تر می شد! :
اون دانشجوی محترمه همچین که توی اتاق مسئول گروهمون توی دانشگاه واسه ی جور کردن واحد هاش و چونه زدن ، وارد می شد زود کرنش می کرد . باز تعجبی نداره اون کارش گیر بود و طبق تفکرات خودش باید این جوری خودشو لوس می کرد برای نامحرم ولی خاک بر سر اون کارشناس گروه. اون دیگه نمودونم چش بود . آخه یکی نیست بگه آخه کارشناس محترم اگه تو سنگینی خودتو حفظ کنی همونطوریکه موقع حرف زدن با پسرا انگار ارث باتو می خوای کسی از دانشگاه اخراجت می کنه؟!
نه دیگه درد یکی دو تا نیست. تنش می خواره . یارو رو نگاه می کنی میبینی با همه بد خلقه ولی تا خانم فلانی از همکارا یا دانشجو ها میاد تو اتاق این عضلات گونه و لپش عین جیم کری (!) فعال میشن و تا گوشش می چسبن : سلاااااااااااام حال شما، چطوری!!! و...
دلم می خواد اینجور مواقع این آدمارو با چفیه خفه کنم!!( شوخی کردم بابا نرید بگید طرف متهجره، تروریسته!!) ولی چیکارش کنم آخه!
اما:
وقتی ب می خواست با یه جنس مخالف صحبت کنه اصلا خودشو ول نمی کرد و با جدیت و مراقبت بیشتری این کارو می کرد. در حدی که کارش راه بیافته و وظیفش رو انجام داده باشه.
وقتی می خواد بره دفتر ارتباط با صنعت دانشگاه اونم ترم اول یا دوم( یعنی تازه وارد این محیط شده) به خودش قبولونده که اگه با یه نامحرم خواستم حرف بزنم باید همون جوری باشم که می خوام فرد دیگه ای با ناموسم حرف بزنه.
اگه ناموس داشته باشه و غیرت باید این مطلب رو درک کنه.
اصلا موقعی که با اون خانم دانشجو یا کارمند دانشگاه داره حرف می زنه دلیلی برای لوس کردن خودش پیش اون نمی بینه.
چه دلیلی داره برای اینکه کارش تو دانشگاه درحد یک درس دو واحدی راه بیافته حکم خدا رو زیر پا بزاره و حریم های شرعی و دینی و رد کنه!
آخه بعضی ها وقتی وارد دانشگاه می شن اعتقاداتشون یه جوره ولی وقتی میان بیرون همه جوری میشن!
ب به خودش میگه خدایا من خیلی راحت می تونم خودم رو توی اینمحیط آماده ول کنم تا سیل منو ببره و از اونجاییکه سیل خیلی هارو برده منبه تنهایی به جز تومسجد و پایگاه و ... خیلی به عنوان یه آدم دین گریز به چشم نمیام. یه آدم سیل زده.
ولی خدایا تو خودت گفتی من به جوونی که تو جوونیش خودش رو وقف من کنه به فرشته هام مباهات می کنم . منم می خوام برای تو عزیز باشم نه برای مخلوفات تو.
خلاصه این که ما ها بچه مذهبی ها هم بعضی وقت ها یادمون میره خط قرمز هارو. توی وبلاگمون یوهو با اون صاحب وبلاگ زیادی صمیمی میشیم، قربون صدقش می ریم اون هم با حفظِ ظاهر تمام ارزشها ، البته می دونیم اگه بخوایم اسم صاحب وبلاگ رو تو صرف و نحو تجزیه و تحلیل کنیم باید تای تأنیث بهش بدیم و یا اونو مونث مجازی بشمریم! به هر حال می دونیم داریم با یه جنس مخالف حرف می زنیم ولی شل و ول میشیم. چرا؟؟؟
اصل مطلب:
همیشه ارزش های والا مثل فرهنگ شهادت و رسیدن به کمالات انسانی از طریق صاف کردن دل و روح ، انسان را به اوج احساسات و پاکی و سادگی می کشاند، و همیشه خطرناک ترین لحظات برای انسان همان مواقع است.
همیشه وقتی خودرو شما سرعت زیادی داشته باشد با کوچکترین انحرافی، چپ می کند ولی با سرعت 14 کیلومتر در ساعت هیچ اتومبیلی با ضربه ای کوچک، چپ نمی کند.
مراقب رفتار خود در اوج احساسات و ناحیه خلط عواطف باشیم.
کلمات کلیدی:
باسمه تعالی
سلام و عرض تبریک به مناسبت ولادت مادر سادات.
این مطلب رو از یک مقاله که برای یه جایی جمع کرده بودیم میذازم .استفاده بفرمائید:
خواستگاران و ازدواج فاطمه (س)
گویند عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواستخود را با پیغمبر در میان نهادند وى گفت منتظر قضاء الهى هستم (1) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (2) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشتهاند که از لحاظ شخصیتسرشناستر از دیگراناند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (3)
علامه مجلسى (ره) به نقل از "عیون اخبار الرضا" چنین نوشته است:
پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (4)
علی (ع) می گوید:
من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمدهاى؟ من پیوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم.فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على! پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مىگوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مىدانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (5)
فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز فاطمه(س) نوشته چنین است:
پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافتخیبر، ختخوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که از اذخر (6) پر شده بود.پردهاى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (7) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین،کاسهاى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهرهاى (8) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (9)
پی نوشت:
1- ابن سعد طبقات ج 8 ص 11
2- سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
3- همان ج 2 ص 31.
4- بحار ص 92 و رجوع کنید به فصل«گزیدهاى از شعراى عربى».
5- بحار ص 93
6- کاه مکى.گیاه بوریا.گیاهى استبا برگ ریز که برگ آن خاصیت داروئى نیز دارد.
7- گویا مقصود از این هجر،مرکز بحرین است.نیز هجر،دهى بوده است نزدیک مدینه
8- ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت کنند.
9- امالى ج 1 ص 39.
کلمات کلیدی:
تعالی
متن زیر مصاحبه ایست با یکی از همرزمان و دوستان شهید حاج عماد مغنیه.جهت استفاده از مابقی متن به ادامه ملب مراجعه کنید.
در ضمن نظرات شما برای ما قابل استفاده و فیض بردن است.
انیس نقاش - همرزم و یکی از دوستان شهید مغنیه
ساجد: جناب آقای نقاش، لطفا برای ما بگویید که شما از کی "حاج رضوان" یا همان "عماد مغنیه" را می شناختید؟
انیس نقاش: حدودا سال 1355، که من عضو "سازمان الفتح" به رهبری "یاسر عرفات" بودم و مسئولیت آموزش نیروهایی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، او آمد پیش من؛ سنش تقریباً پانزده سال و نیم این طورها بود. آن زمان اکثر گروه های مبارز، چپی ها و کمونیست ها بودند، و بچه های مومن (مسلمان) در بیروت خیلی کم بودند.
عماد آمد و گفت: "ما یک گروه از بچه های مومن هستیم، به من آموزش نظامی بدهید، من می خواهم با صهیونیست ها بجنگم."
من قبول کردم ولی او گفت: "آیا برای دیدن آموزش نظامی حتماً باید عضو الفتح باشم؟"
که من گفتم: "لازم نیست شما رسما عضو الفتح بشوید."
ساجد: شما آن زمان به نیروها آموزش می دادید؟
انیس نقاش: بله. من یک اردوگاه آموزشی داشتم که گروه های زیادی مثل مارکسیست ها، مائوئیست ها، ناسیونالیست ها و گروهی هم از بچه های مسلمان "اخوان المسلمین" در آن جا آموزش می دیدند. تقریباً پانزده روز آموزش اسلحه و تاکتیک و جنگ غیر متقارن و ای جور آموزش ها صورت گرفت.
بعدها روابط ما ادامه پیدا کرد و به مرور خیلی نزدیک تر شد. او فکر می کرد که برای ورود به الفتح باید کاری انجام دهد، لکن دید که آسان تر می شود با من کنار بیاید و من به ایشان اختیار دادم که مثلاً گروه خودش را آموزش دهد.
آن زمان بحبوح? جنگ های داخلی لبنان بود، اما من در این جنگ ها دخالتی نداشتم. آن موقع جنوب لبنان از آرامش برخوردار بود. آن هم به خاطر جنگ های داخلی که لبنانی ها را مشغول خود می ساخت. من برای خودم برنامه ریزی کردم که مبارزه و جنگ خودم را معطوف جنوب کنم. آن جا تشکیلاتی از بچه ها را درست کردم و به محض این که جنگ داخلی لبنان آرام شد، تشکیلات ما رفت در جنوب و علیه اسرائیل وارد عمل شد. حاج عماد هم جزوی از این تشکیلات بود که در جنوب متمرکز شدند. مرتب با من در تماس بود و فنون جنگی را می آموخت. کم کم تشکیلات و گروهی که با او بودند تجربه شان بیشتر شد.
کلمات کلیدی: