توی مترو بودم . کنارم یه سربازه وایساده بودم که لیسانس وظیفه ی ارتش بود . روابط عمومی بالایی هم داشت . با یکی گرم گرفته بود . من هم مکالماتشون رو رکورد می کردم . اونی که سرباز بود رو می گیم: اولی و اونی که سرباز نبود رو می گیم: دومی . اولی گفت خوش به حالت تو این گرما آستین کوتاه تنته نه لباس زخیم سربازی. دومی جواب داد : ای بابا من این لباس رو سال هفتاد و ... تو اندیمشک تنم کرده بودم .( به خودم گفتم توی اون گرما! ماشاللهچه تحملی :صبر در راه خدا!!) . در ادامه گفت : آره تو پادگان دوکوهه بودیم چقدر هم گرم بود اینقدر بزرگ بود(!!!) ... . به خودم گفتم خاک بر سر ما با این کار فرهنگیمون . پسره عین ?? ماه رو تو دوکوهه سرباز بوده و فقط از اونجا گرماش رو فهمیده!!! نه یادی از حسینیه حاج همتی...نه یادی از نیمه شب دوکوهه ....
به قول شهید بزرگوار آوینی : اگر بسیجی ها نبودند آنچه از دوکوهه می ماند پادگانی بود درندشت خشک و بی آب و علف... .
مثل اینکه این نسل سوم دارن یاد شهدارو از تو ذهن ها... نه نه ما نمی گذاریم با توکل به خدا نمی گذاریم.
چی میکشه آقا صاحب الامر(عج)...چی میکشه رهبر... .
کلمات کلیدی: