بسم الله الرحمن الرحیم
رفته بودمبهشت زهرا-گلزار شهدا زیارت. هردفعه معمولا یا با یکی از بچه محل ها می رفتم یا با یکی از اقوام. این سری تنها بودم.
آخه تنهایی یه فاز دیگه ای داره. دیگه سرت خلوته .میتونی بشینی یه گوشه و با هر کدوم از شهدا هر جوریکه خواستی حرف بزنی.
ولی نمی دونم این سری چی شد که توفیق حاصل نشد برم سر قبر شهید غلامرضا زوبونی. غلام معمولا همه رو تحویل می گرفت ولی این سری...
یا آقا غلامرضا دیگه کلاسش پسش خدا و ملائکه رفته بالا با ماها نمی پره یا ما خیلی کثیف شدیم که آقا غلام کسر شانش میاد ما رو تحویل بگیره... که صد البته دومی به مرحله صدق نزدیک تره...
در ضمن مادر و برادر غلام هم سر مزارش بودن. دلم داشت میترکید وقتی گریه های بی صدای مادرشو دیدم.
هی........
کلمات کلیدی: