بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه10-2-89 سالگرد شهادت شهید سر افراز محسن وزوایی بود. 5 شنبه هم توی قطعه 26 همه قدیمیا و برو بچه های قدیمی لشکر27 و همرزما و عاشاقا جمع بودن پای مراسم سالگرد که حاج سعید فاسمی این مرد پای رکاب شهدا هم سخنران مجلس بود. (دمت گرم حاج سعید از سالگرد هایی هر سال تو بازی دراز کرمانشاه گرفته میشه تا یادبود هایی که بعضا این ور و اونور تهرون برا شهدا می گیرن پای کاری دمت گرم...)
آقا محسن چی شده ؟ امسال توفیق ندادی بیایم سالگردت قبرتو ببوسیم؟! چرا آخه؟ بابا همه مارو میرونن تو دیگه چرا برادر محسن.
با این اوضاع روحی روانی که ما فقط بند به شما ییم از شما انتظار غریب نوازی داریما... همونجوری که تاحالا هوامو داشتید ولی حالیم نبوده بازم به ما افتخار بدید دیگه
آهاااای آقا محسن... چرا هیچکدومتون تو خواب ما قبرستان نشینان عادات سخیف نمیاید؟ می دونم اینقدر الآن تو عرش خدا به خدا نزدیک شدید و هر هفته شبای جمعه می رید زیارت بی بی حضرت زهرا و آقا ابا عبدالله که جدا هر کسی جای شما باشه ول نمی کنه بیاد سراغ ما خاک بر سرا
ولی حدا قل تو طول هفته که یه 5 دقیقه شبا سرت خلوت میشه بیا و حداقل توی عالم خواب یه نوری به قلبمون بده.
یادت باشه آقا محسن ما ها فقط می تونیم با شما ها درد دل کنیم پس رومونو زمین نندازید ...
کلمات کلیدی:
در ابتدا: نظر بدین . خدا خوشش میاد دل مومنی رو با کامنت گذاشتن شاد کنید!
جای همه دوستان خالی جبهه های غرب .
درسته که جنوب دشت خاطره هاست برای رزمنده های دیروز و دریای معرفت و آسمان هدایت است برای جوینده های امروز، ولی غرب غریـــــب است و غربت از کوه های صخره ای بی رحمش می چکد.
وقتی در دشت سومار پای می گذاشتم هنوز مرمی های 62/7 کلاشنیکوفها، ترکش های 120 و 60 میلیمتری ها، پاره های بدنه راکتها و شاید هم پاره ای از بدنهای مقدس شهدا که هنوز هر چند وقت یکبار اجساد گمنامشان از این دشت بیرون کشیده می شود زینت بخش دشت بود.
هنوز وقتی می خواهی به بازی دراز بروی باید همان مسیری را که رزمنده ها از لابه لای شیار های کوه به قلل بازی دراز صعود کرده اند را بپیمایی. آنهم با خستگی و بعضا جراحات بسیار.
چطور می توان غربتی را که دل سنگ شده و زنگار گرفته من را که امسال در دشت های فکه تکان نخورد را به زلزله انداخت، کم و ضعیف شمرد. چطور می توان عظمت و قدرت این غربت را روایت کرد. بخدا رؤیت کردیم ولی زبان قلم عاجز است از روایت
می نمی دانم مگر آنروزها که شهید بهشتی مظلوم به بازی دراز آمده بود چه دیده بود در این بچه ها و در این تپه ها که در وصفش چنین گفت:
عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است.
یادش بخیر روی یکی از قله های بازی دراز حاج سعید قاسمی با سنی قریب 60 سال مسیری که بعضی جوانها را رفیق نیمه راه کرد را پا به پای زائران صعود کرد تا به محل وعده گاه عشاق رسید و به یاد وزوایی و پیچک و حاجی بابا و ... در زیر رگبار و رعد و برق جمعیت چند صد نفره را با سخنانش مستفیض کرد. مناجات مستقیمی بود ... چه حالی دست داد توی اون ارتفاعات...
یادش بخیر ...
کلمات کلیدی:
این پست رو به همه بچه هایی که عاشق جبهه و جنگ هستن و دوست دارن از ناگفته هایی از عظمت توکل و کار بچه های جبهه بشنوند توصیه می کنم بخونن. یا حداقل کپی کنن تو «ورد» بعد از دیسکانکت شدن بخونن واسشون پول نیفته!
***
شهید "حاج اکبر آقابابایى " فرمانده عملیات نیروى قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامى بود. حاج اکبر چند سال پیش عوارض شیمیایىاش عود کرد و در شهریور ماه سال 1375 شهید شد. قرار نیست از حاج اکبر صحبت کنیم بلکه قرار است یکى از صحبتهاى او را بخوانیم. در آینده مفصلاً از خود حاج اکبر هم خواهیم نوشت انشاءالله.
آن روزها شهید بابایى از پاسداران جوان، زیرک و چالاک قرارگاه رمضان بود. روحش با شهداى کربلا محشور باد.
* "انافتحنالک فتحا مبینا "
از بنده خواسته شد امشب مقدارى راجع به عملیات فتح یک(عملیات کرکوک) صحبت کنم.این عملیات از عملیات هایى بود که در داخل آن طور که باید روى آن تبلیغ نشد و خیلى از برادران از کم و کیف عملیات اطلاع پیدا نکردند که توضیحاتى را عرض مىکنم.
بعد از تصرف فاو توسط رزمندگان اسلام و شکستهاى بعد رژیم بعثى، دشمن با خط و مشى جدید شروع کرد به بمباران تاسیسات نفتى و زدن مراکز اقتصادى ایران که البته این خط مشى هم از خودش نبود؛ زیرا از یک طرف قیمت نفت را به پایینترین سطح آن رساندند و از طرف دیگر مراکز نفتى و اقتصادى ایران را با هواپیماها و سلاحهایى که غربىها در اختیار صدام قرار دادند بمباران کردند؛ یعنى همزمان با کم شدن قیمت نفت شروع کردند صنایع ما را زدن. خب، ضربات اقتصادى براى زیر فشار قرار دادن ایران بود و ما بایستى براى مقابله اقدام نماییم.
چندین راه داشتیم، یکى استفاده از هواپیما و موشک بود که خب ما محدودیتهایى در این زمینه داشتیم. یکى هم استفاده از همان سلاحى بود که اول جنگ تاکنون از آن استفاده کردهایم و آن سلاح ایمان و جهاد بود که با یک عملیات چریکى گسترده به تاسیسات نفتى و اقتصادى عراق ضربه بزنیم؛ لذا بعد از عملیاتهاى کربلاى 2 و 3 که باز خود عملیات کربلاى 3 که در اثر تلاش و ایثار و از خودگذشتگى بچههاى لشکر 14امام حسین(علیه السلام) در دریا و گرفتن اسکله الامیه بود و پیروزى که در این رابطه به دست آمد، لازم بود به منابع اقتصادى عراق ضربهاى محکم زده شود که عملیات فتح یک برنامه ریزى شد. باانجام این عملیات عراق مجبور مىشد حداقل یکى دو لشکر خود را به کردستان بکشد که این به نفع ما در جنگ بود و هم اینکه با حضور ما در این عملیات مىتوانستیم ضربه اقتصادى گستردهاى در کرکوک به دشمن وارد نماییم.
عملیات کرکوک یک عملیاتى بود که براى اولین بار مىخواست داخل خاک عراق انجام شود و براى اولین بار بود که با اتحادیه میهنى کردستان مىخواستیم یک عملیات علیه صدام را به انجام برسانیم. نیروهایى که مىخواستند داخل خاک عراق بروند دو تا مشکل داشتند. یکى اینکه به اتحادیه میهنى کردستان عراق اعتماد نداشتند؛ چون واقعا به جلال طالبانى نمىشد اعتماد کرد؛ چون اصلا معروف بودند به کسانى که هر لحظهاى به یک سمت مىروند و البته آنها دنبال منافع خودشان هستند، آنها چند بار با صدام کنار آمده و بر علیه ما جنگ کرده بودند؛ ولى حالا نماینده فرستاده بودند و آمادگى براى همراهى با جمهورى اسلامى علیه رژیم بعثى را اعلام کرده بودند.
حالا ما مىخواستیم برویم با کسى که بر علیه ما جنگ کرده بود بایستیم و عملیات کنیم. خیلى شرایط روحى عجیبى مىخواست. این اولین ویژگى آن عملیات بود؛ لذا برادرانى که داشتند مىرفتند داخل خاک عراق بایستى اعتماد مىکردند به همینها و در عمق خاک عراق وارد مىشدند. و عملیات به آن عظیمى را در کرکوک انجام مىدادند. این یکى از ویژگىها بود که در داخل عراق 45 روز مانده بودیم و بعدش هم اصلا خبر نداشتیم که عراق آن روز، براى سر هر ایرانى جایزه تعیین کرده بود؛ چون خبردار شده بود! براى سر هر ایرانى دویست هزار دینار آن روز که هر دینارى برابر 68 تومان ما بود قرار داده بود! بعضى شبها خبر مىرسید که اینها احتمالاً مىخواهند ترتیب همه را بدهند؛ لذا بچهها مسلح مىشدند و مىخوابیدند.
یکى دیگر از ویژگىها این بود که در آن زمان تعدادى قابل توجه از پاسداران باید مىرفتند داخل خاک عراق و مرز هم داشت بسته مىشد. در رفتن به داخل از مسیرهایى باید مىرفتیم که در کمین نیفتیم و ما توى اون عملیات یک مقطعاش 24 ساعت پیاده راه رفتیم یعنى از ساعت 2 امروز تا فردا ساعت 2 یکسره پیاده راه رفتیم؛ فقط نماز و 24 ساعت تو کوه مىرفتیم و از سلیمانیه عبور کردیم رسیدیم به کرکوک.
تو این عملیات از سلاح سنگین هم مىخواستیم استفاده کنیم. برادران سلاحها را از مرز از زیر پاى پاسگاههاى عراق وارد عراق کردند و در منطقهاى در سلیمانیه نگهدارى کردند. بیش از 3 هزار بار قاطر ظرف ده شب وارد عراق شد که خب حساب کنید سلاحها بود، مهمات بود، مقدارى هم کمکهاى تغذیهاى که البته بیشتر سلاح و مهمات بود بیش از سه هزار گلوله، بیش از 10 قبضه از یک نوع سلاح. حالا اسم سلاحها را به خاطر بردش نمىآورم و 13 قبضه هم از یک نوع سلاح دیگر سلاح و سلاحهاى مختلف، تیربار و دوشیکا به خاطر ضد هوایى و پدافند هوایى، تصور کنید بیش از 3 هزار گلوله خمپاره را مىخواهى ببرى در عمق 150 کیلومتر داخل عراق با این راه محدود و پرکمین و در کوه. من یادم هست که سه هزار بار قاطر یعنى 10 شب و هر شب 300 قاطر از یک مسیر که باز کرده بودیم فقط تدارکات این عملیات را حمل کردند.
به هر حال سلاحها و مهمات بایستى از جاده بوکان سلیمانیه عبور مىکرد و نفرات هم همین طور. در این جاده فاصله پاسگاههاى دشمن بیش از 800 تا 1000 متر بود و بچهها بایستى سلاح و مهمات را از بین این پاسگاهها عبور مىدادند: البته در بعضى جاها هم فاصله تا 2 کیلومتر مىرسید. به خاطر همین نیروهایى در نظر گرفته شد براى پایگاهها که اگر یک موقع خواستند تیراندازى کنند بریزند و آن را خلع سلاح کنند و سلاحها و مهماتها را عبور دهند.
بعد هم این سلاح و مهمات را از سلیمانیه تا نزدیکىهاى کرکوک که دشمن روى ارتفاعات اطراف شهر پایگاه داشت ما با 20 تا 30 تراکتور و ماشینهاى 10 تن و شورولت و تویوتا بردیم؛ یعنى همه امکانات را با ماشین بردیم، حتى با استفاده از یک تاکتیک حدود 700 گلولهمان را از وسط شهر سلیمانیه عبور دادیم داخل منطقه؛ البته نفراتمان پیاده رفتند به خاطر اینکه مسیرها ناامن بود.
وقتى بعضى اینها را براى مسوولین مىگفتیم باور نمىکردند! کردستان عراق موقعیتاش مناسب بود براى این کارها؛ ولى مسوولین باورشان نمىشد، حتى در این عملیات باور نمىکردند که ما مىتوانیم تا کرکوک برویم؛ در صورتى که کرکوک چیزى نیست، ما تا موصل هم مىتوانیم برویم، تا بغداد هم مىتوانیم برویم؛ یعنى عراق شرایطى دارد در داخل خاکش - بالاخص در شرایط موجود - که پیش مرگها مىگفتیم ما را ببرید کربلا، اینها مىگفتند حیف که یک مقدار جوانید؛ چون عراق جوان اندازه شما نیست که بگردد. همه توى جبهه هستند، مىگفتند اگر یک مقدارى مسن بودید ما شما را تا کربلا مىبردیم .خب، یک بدشانسى که داشتیم این بود که جوان بودیم!
همه چیز براى عملیات آماده شده بود که شب قبلاش یک خبر رسید که دشمن روى ارتفاعات را تقویت کرده و متوجه شده، این خبرى بود که طالبانىها مىدادند. ما مىخواستیم برویم عملیات را اجرا کنیم و برنامه عملیات را به طور جدى تنظیم کرده بودیم که ادوات را مستقر کنیم روى ارتفاعات و تمام تپهها را بگیریم و از اونجا به تاسیسات نفتى و اقتصادى در کرکوک و هدفهایى که شناسایى شده بود حمله کنیم؛ولى اینها آمدند و گفتند دشمن یک تیپ تقویت کرده و اصلا نمىشود عملیات بکنید؛ لذا مجددا براى شناسایى مردد بودیم که آن روز قرار شد استخاره بکنیم که من قرآن را باز کردیم و آیه نور از سوره نور آمد: "الله نورالسموات والارض... " فهمیدیم که باید سرعت عمل به خرج دهیم والا فرصت را از دست مىدهیم و هم اینکه فهمیدیم اون شب یک آتشبازى درست و حسابى داریم. به هر حال آخر کار گفتیم مىگذاریم با خدا، همه کارها را کرده بودیم گفتیم مىگذاریم باخدا.
راه افتادیم با توکل به خدا، هر چى اینها مىگفتند نمىشود ما اصرار داشتیم عملیات بشود. معاون جلال طالبانى مىگفت: نمىشود. ما مىگفتیم قرآن مىگوید مىشود. ما مىرویم و به زور قالب کردیم برویم. کردها را هم یک مقدار وحشت برداشته بود. کار بزرگى بود، تا حالا تو طول جنگهاى چریکى دنیا یک همچنین کارى سابقه نداشته؛ یعنى واقعا عین فتحالمبین که عملیات مهمى بود براى جنگهاى منظم، این هم فتحالمبین دیگرى بود در جنگهاى نامنظم؛ یعنى بزرگترین عملیات جریکى در دنیا بود و واقعا اون شب نور بود.
پایگاه هوایى کرکوک را زدیم، یک هواپیما تو باند خورده بود در آن و چه نورى تو آسمان بود، برق کرکوک منفجر شد. یادمه نور آسمان را گرفت، خود پالایشگاه کرکوک بود که منفجر مىشد و گلولههایى بود که در آن فرود مىآمد، هى آتش توى آتش مىآمد اصلا احساس مىکردیم این آتش بیشتر مىشود.
علاوه بر پالایشگاه کرکوک، تاسیسات اصلى که یک میلیون و دویست هزار بشکه نفت در روز استخراج مىکرد براى مصارف داخلى عراق، منفجر شد که ارتفاع آتش آن که بیش از صد متر مىرسید. تاسیسات گاز بود که این هم زده شد و آتش گرفت. تاسیسات تشویش عراق بود که روى شبکه بىسیم و براى کور کردن شبکههاى بىسیمى کار مىکرد آن هم زده شد. یک مقر منافقین در سمت شمالى کرکوک بود که شناسایى شد و با اینکه جزء اهدافمان نبود؛ ولى یک سهمیهاى از گلولهها برایشان قرار دادیم تا به آنها بگوییم اگر تو دل صدام و در عمق 150 کیلومترى عراق هم بروید ما با کمک خداوند مىتوانیم بیاییم و شما را بزنیم! و منافقین روز بعد در رادیوشون با فحش و داد و بیداد اعلام کردند که 10 کشته دادهاند؛ در حالى که اخبار چند برابر این کشتهها را تایید مىکرد.
و من مىگویم اینها فقط کار خدا بود، خدا کمک کرد و این ضربات بر پیکر رژیم بعثى وارد آمد. جالب است وقتى توى تاسیسات گلوله ریخته مىشد پدافند عراقىها فکر مىکردند هواپیما آمده و بمباران مىکند؛لذا سر چهار لول را گرفته بود تو هوا مثل چى داشتند تیراندازى مىکردند توى هوا، غافل از اینکه اینها دارند از زمین مىخورند!
در کرکوک وقتى ما تیراندازى مىکردیم و صداى گلولهها همه جا را گرفته بود مردم کرکوک آمده بودند روى پشت بامها و کف مىزدند و خوشحالى مىکردند و طرفداران رژیم نیز فکر کرده بودند که نیروهاى جمهورى اسلامى پیشروى کرده و تا کرکوک آمدهاند؛ لذا شهر را خالى کرده بودند.
بعد از عملیات کرکوک هم برادران به سرعت عقبنشینى کردند و عراق هم هیچ کارى نتوانست بکند و عملیات چریکى با این موفقیت بالا براى جمهورى اسلامى بدون حتى یک شهید و تنها با 3 تا زخمى انجام شد که خیلى ارزشمند است.
در برگشت ما نزدیک سلیمانیه رسیدیم. شب رفتیم منزل یکى از کردها، خیلى عجیب بود. این پیرمرد کرد که از اهل سنت بود خوشش آمده بود از راز و نیازى که برادرها داشتند. وقتى دید ما یک مفاتیح کوچک دنبالمون بود آن روز مناجات حضرت على(علیهالسلام) را مىخواندیم در مسجد کوفه "مولاى یا مولاى... " و او آمده بود و گریه مىکرد و من هم براش به کردى ترجمه مىکردم. یک مقدارى اونجا کردى بلد بودم. ترجمه مىکردم، گریه مىکرد و مىگفت: "این حرفها از کیست؟ " بعد بهش گفتم از حضرت على(ع) است.
چقدر این پیرمرد علاقه به امام داشت. عشق عجیبى به امام داشت. به من گفت: "یک عکس از امام به من بده " داخل عراق مىگفت یک عکس از امام به من بده که من یک عکس کوچک داشتم بهش دادم، کلى لذت برده بود واقعا بدانید که انقلاب اسلامى در بین مستضعفین جاى خودش را پیدا کرده است و هیچ مانعى هم نمىتواند این نفوذ معنوى را در مردم کنترل کند.
روح بلند شهدای اسلام شاد
منبع: خبرگزاری فارسکلمات کلیدی: