باسمه تعالی
سلام و عرض تبریک به مناسبت ولادت مادر سادات.
این مطلب رو از یک مقاله که برای یه جایی جمع کرده بودیم میذازم .استفاده بفرمائید:
خواستگاران و ازدواج فاطمه (س)
گویند عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواستخود را با پیغمبر در میان نهادند وى گفت منتظر قضاء الهى هستم (1) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (2) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشتهاند که از لحاظ شخصیتسرشناستر از دیگراناند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (3)
علامه مجلسى (ره) به نقل از "عیون اخبار الرضا" چنین نوشته است:
پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (4)
علی (ع) می گوید:
من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمدهاى؟ من پیوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم.فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على! پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مىگوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مىدانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (5)
فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز فاطمه(س) نوشته چنین است:
پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافتخیبر، ختخوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که از اذخر (6) پر شده بود.پردهاى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (7) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین،کاسهاى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهرهاى (8) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (9)
پی نوشت:
1- ابن سعد طبقات ج 8 ص 11
2- سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
3- همان ج 2 ص 31.
4- بحار ص 92 و رجوع کنید به فصل«گزیدهاى از شعراى عربى».
5- بحار ص 93
6- کاه مکى.گیاه بوریا.گیاهى استبا برگ ریز که برگ آن خاصیت داروئى نیز دارد.
7- گویا مقصود از این هجر،مرکز بحرین است.نیز هجر،دهى بوده است نزدیک مدینه
8- ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت کنند.
9- امالى ج 1 ص 39.
کلمات کلیدی:
تعالی
متن زیر مصاحبه ایست با یکی از همرزمان و دوستان شهید حاج عماد مغنیه.جهت استفاده از مابقی متن به ادامه ملب مراجعه کنید.
در ضمن نظرات شما برای ما قابل استفاده و فیض بردن است.
انیس نقاش - همرزم و یکی از دوستان شهید مغنیه
ساجد: جناب آقای نقاش، لطفا برای ما بگویید که شما از کی "حاج رضوان" یا همان "عماد مغنیه" را می شناختید؟
انیس نقاش: حدودا سال 1355، که من عضو "سازمان الفتح" به رهبری "یاسر عرفات" بودم و مسئولیت آموزش نیروهایی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، او آمد پیش من؛ سنش تقریباً پانزده سال و نیم این طورها بود. آن زمان اکثر گروه های مبارز، چپی ها و کمونیست ها بودند، و بچه های مومن (مسلمان) در بیروت خیلی کم بودند.
عماد آمد و گفت: "ما یک گروه از بچه های مومن هستیم، به من آموزش نظامی بدهید، من می خواهم با صهیونیست ها بجنگم."
من قبول کردم ولی او گفت: "آیا برای دیدن آموزش نظامی حتماً باید عضو الفتح باشم؟"
که من گفتم: "لازم نیست شما رسما عضو الفتح بشوید."
ساجد: شما آن زمان به نیروها آموزش می دادید؟
انیس نقاش: بله. من یک اردوگاه آموزشی داشتم که گروه های زیادی مثل مارکسیست ها، مائوئیست ها، ناسیونالیست ها و گروهی هم از بچه های مسلمان "اخوان المسلمین" در آن جا آموزش می دیدند. تقریباً پانزده روز آموزش اسلحه و تاکتیک و جنگ غیر متقارن و ای جور آموزش ها صورت گرفت.
بعدها روابط ما ادامه پیدا کرد و به مرور خیلی نزدیک تر شد. او فکر می کرد که برای ورود به الفتح باید کاری انجام دهد، لکن دید که آسان تر می شود با من کنار بیاید و من به ایشان اختیار دادم که مثلاً گروه خودش را آموزش دهد.
آن زمان بحبوح? جنگ های داخلی لبنان بود، اما من در این جنگ ها دخالتی نداشتم. آن موقع جنوب لبنان از آرامش برخوردار بود. آن هم به خاطر جنگ های داخلی که لبنانی ها را مشغول خود می ساخت. من برای خودم برنامه ریزی کردم که مبارزه و جنگ خودم را معطوف جنوب کنم. آن جا تشکیلاتی از بچه ها را درست کردم و به محض این که جنگ داخلی لبنان آرام شد، تشکیلات ما رفت در جنوب و علیه اسرائیل وارد عمل شد. حاج عماد هم جزوی از این تشکیلات بود که در جنوب متمرکز شدند. مرتب با من در تماس بود و فنون جنگی را می آموخت. کم کم تشکیلات و گروهی که با او بودند تجربه شان بیشتر شد.
کلمات کلیدی:
باسمه تعالی
با عرض معذرت به خاطر عدم حضور.
مناجات جنگی:
- خدایا ما را تا مسلح نکرده ای از ضامن خارج نکن.
- تا گرای صحیح را به ما نشان نداده ای توپخانه هایمان را غرّان مکن
- خدایا ... خرج پرتاب موشک بالستیک روحمان را از سوخت مایع قرار نده تا به مرور زمان فرسوده شود.
- پروردگارا ما را در مقابل والمری های نفس عماره و گوجه ای های وسوسه ای شیطان همچون جوشن تانک ذوالفقار 3 مستحکم بدار.
- خداوندا ای فرمانده ی کل قوای هستی مارا در اطاعت امر جهاد اکبر خود جزو شهدای گردان خط شکن قرارده.
آمین.
1- 23 فروردین87 اولین سالگرد عروج برادر عزیزمون شهید غلامرضا زوبونی بود. هفته بعدش خواستم برم بهشت زهرا که از اتوبوس جاموندم. هفته بعد هم که توفیق شد رفتم سر مزار شهید زوبونی ، خیلی گشتم تا پیداش کردم. خودم هم مونده بودم چرا اینقدر غلامرضا داره خودشو از من پنهون می کنه؟ بهم برخورد .البته اینقدر شلوغ بود که آدم رو به اشتباه می انداخت.اینقدر از دستش شاکی شدم که دیگه گفتم اگه تا چند لحظه دیگه دیدمت که هیچ وگرنه قهر می کنم و میذارم می رم!
2- نمی دونم چمه؟ یاد افرادی مثل شهید محمد عبدی یا غلامرضا زوبونی آتیش میزنه دل آدم رو. مخصوصا خاطرات و دستنوشته های محمد عبدی .
یا حتی اونهایی که همتون میشناسیدشون . چمران (رحمت الله علیه) دستنوشته هایی داره که اگه خوب بخونیش تا چند دقیقه فقط تو شیعه بودنت شک می کنی! خودم رو می گم. یقین داشتند که عشق واقعی خداست.
3- تاحالا با شهدا مشورت کردید؟ چطوری؟
* سعی میکنم توی پست بعدی مسلح باشم!
کلمات کلیدی: